بـــــــــــــــــــــام تا شــــــــــــــــام
بـــــــــــــــــــــام تا شــــــــــــــــام

بـــــــــــــــــــــام تا شــــــــــــــــام

ادبیات

مرا کز عشق به  ناید شعاری

مبادا تا زیم جز عشق کاری

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

جهان عشقست  ودیگر زرق سازی

همه بازیست الا عشقبازی

اگر بی عشق بودی جان عالم

که بودی زنده در دوران عالم

کسی کز عشق خالی شد فسردست

گرش صد جان بود و بی عشق مردست

اگرخود عشق هیچ افسون نداند

نه از سودای خویشت وارهاند

ز سوز عشق بهتر در جهان چیست

که بی او گل نخندید ابر نگریست

شنیدم عاشقی را بود مستی

و ازآنجا خاست اول بت پرستی

گر آتش در زمین منفذ نیابد

زمین بشکافد و بالا شتابد

و گر آبی بماند در هوا دیر

به میل طبع هم راجع شود زیر

طبایع جز کشش کاری ندانند

حکیمان این کشش را عشق خوانند

گر اندیشه کنی از راه بینش

به عشق است ایستاده آفرینش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.