بـــــــــــــــــــــام تا شــــــــــــــــام
بـــــــــــــــــــــام تا شــــــــــــــــام

بـــــــــــــــــــــام تا شــــــــــــــــام

ادبیات

کتاب صوتی در تاریکی


پادکست صوتی 
کتاب صوتی در تاریکی نوشته احمد محمود

بشنوید

تو ای مدعی عشق کار تو نیست



تو ای مدعی عشق کار تو نیست

که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام

من استاده‌ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت

کتاب «برخورد علم و دین»


کتاب «برخورد علم و دین» نوشته «دکتر احمد ایرانی«

بررسی تاریخ علم و دانش به روشنی تمام نشان می دهد در همه دوران هایی که روحانیون در جامعه نیرومند بوده اند به آزار و شکنجه دانشمندان و اندیشمندان پرداخته اند و با هر نظریه علمی یا فلسفی که با علوم غیبی آنان در برخورد بوده به شدت مخالفت کرده اند. روحانیون گسترش علم و دانش را بین توده های مردم با ویرانی دستگاه دین خود برابر می دانند و همیشه با تمامی توان خود کوشیده اند تا توده های مردم همچنان غرق در خرافات و نظریه های ساختگی طبقه به اصطلاح روحانی باشند. از آنجاییکه مردم در جامعه دیکتاتور زده ما، مغزشویی فرهنگی و مغزشویی دینی شده اند، نخستین گام در راه آزادی و رهایی ایرانیان، همان انقلاب فرهنگی و مبارزه با آلودگی های فکری و خرافات دینی است.

دانلود برخورد علم و دین

سلسله موی دوست



سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ

دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست

گر برود جان ما در طلب وصل دوست

حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان

گونه زردش دلیل ناله زارش گواست

مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل

عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست

دلشدهٔ پای بند گردن جان در کمند

زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست

مالک ملک وجود حاکم رد و قبول

هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام

کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر

حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب

عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست

سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست

گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

نیست او را سر مویی

نیست او را سر مویی سر سودایی ما  

کار شد سخت ، مگر بخت کند یاری ما

 

تا به آهوی ختن نسبت چشمت دادند

شهره گردید بهر شهر خطاکاری ما

 

گر بدادیم بهای دهنت نقد روان

سود بردیم که شد هیچ خریداری ما

 

همه شب تا به سحر از غم رویت شادیم

به امیدی که بیایی تو به غمخواری ما

 

چند آزار دل ما دهی ای راحت جان

راحت جان مگرت هست دل آزاری ما ؟

 

تو که چون سرو ز آسیب خزان آزادی

چه غمی باشدت از حال گرفتاری ما؟

 

چشم فتان تو را دوش بدیدم در خواب

ای بسا فتنه که برخواست ز بیداری ما